سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گمشده
سه شنبه 90 اسفند 23 :: 1:6 عصر ::  نویسنده : گمنام

آه...

بخار نفسهایش بر شیشهء‌ عینک ته استکانی اش می نشیند... سریع درش می آورد و با گوشهء‌ چادرش پاک می کند لنزها را و با دستپاچگی دوباره روی چشمانش می گذارد.
مبادا زمانیکه عینک را برمیدارد تو بیایی و...
دوباره بارقه های امید در دلش شکوفا شده برای دیدنت.
از صبح با ویلچر کنار ایوان آمده، به کوچه چشم دوخته و انتظار می کشد برای دیدنت و یا پیکی که خبری از تو آورده باشد ...

راستی یادم رفت بگویم در فراقت سوی چشمانش و توان پاهایش را از دست داده.

این روزها نفس هایش به شماره افتاده اند. اگر بگویم فقط برای تو نفس می کشد بیراه نگفته ام. حتی اگر استخوانی و پلاکی بیش نمانده باشد...

هرکس که گفت بهر تو مردم دروغ گفت                       من راست گفته ام که برای تو زنده ام

 




موضوع مطلب :

آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پیوندها
صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 2
کل بازدیدها: 119492



>