سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گمشده
جمعه 92 تیر 7 :: 10:34 عصر ::  نویسنده : گمنام

خوندن درسی که منفعت دینی واست نداره، ضــرره!

 

وقتی این جمله رو می شنیدم با خودم فکر می کردم واقعا این گفته چقدر درسته؟

 

 من که دنیای دور و برم رو فیزیک و ریاضی محصور کرده، چطور می تونم توجیه کنم که دین جدا از فیزیک نیست و در بطن هر پدیده ای یاد خدا و مخلوق ازلی می درخشه؟

 

مثلا خیلی وقت ها شنیدیم "خورشید پشت ابر" اما هیچ وقت نفهمیدیم چه ویژگی منحصر به فردی داره که بودنش مثل بودن امام در بین مردم تعبیر شده؟! خلاصه کنم حرفم رو... به خاطراین ذهن مشغولی بود که خواستم نشون بدم از ژرفای حرفای فیزیکی و فرمول های عجیب و غریب، دین هم یادش زنده اس! پس تو کتاب ها به دنبال حرف های تازه گشتم؛ حرف هابی از دل فیزیک، در انتظار خورشید...

 

وقتی استادی که مدتی واسم زمزمه کرده "اگر گلوله ای با سرعت اولیه ی مذکور به زمین بیفتد ارتفاعش چقدره؟" حالا همون استاد با این گلوله به زمین می افته... بیشتر منتظر عدالتت میشم.

 

وقتی قانون سوم نیوتون اعلام می کنه هرعملی را عکس العملی است مساوی و در خلاف جهت؛ اشتیاقم واسه روزی که عکس العمل شما رو نسبت به جور و ظلم زمانه ببینم... دو چندان میشه!

 

وقتی با چندین سال کار و فعالیت شبانه روزی به غنی سازی اورانیوم دست پیدا می کنیم تازه می فهمم واسه غنی شدن معنوی سال های سال تلاش و شب زنده داری لازمه.

 

وقتی دانشمندی که بمب هسته ای رو ساخته جایزه نوبل می گیره و همون بمب صدها و بلکه میلیون ها نفر رو خاکستر می کنه، پی می برم که ارزش آدمیت در حدی که به روزگار ما رسیده، به سمت صفر میل می کنه و من رو روز به روز واسه بودن در حکومت شما مشتاق تر.

 

وقتی با استفاده از اصل پارادوکس دو قلوها می دونیم اگه یه نفر با سرعت نور حرکت کنه و برگرده، جوان تر از کسی است که در شرایط معمولی زندگی کرده؛ دیگه تعجب نمی کنم که شما با وجود گذر 1138 سال از غیبتون تا به امروز، جوون به نظر بیاین.

 

وقتی جاذبه ی گناه با شتابی بیشتر از جاذبه ی گرانش زمین آدم ها رو به سمت خودش جذب می کنه و لذت انجام اون ها بیشتر از معنویت انسان ها رو فریب میده، خجالت میکشم بگم زودتر بیــــا..!

 

وقتی قانون کولن به من میگه نیرو با مجذور فاصله رابطه ی معکوس داره، همه ی توانم رو واسه کم کردن فاصله با شما به کار می برم تا با نیروی بیشینه به سمت جامعه ی آرمانیت هدایت بشم.

 

وقتی با صوت با صلابتت ندای "أنا بقیة الله" رو همه جا طنین انداز کنی، متحیر نمیشم که همه ی دنیا صدای دلنشینت رو بشنوند، چرا که حتماً سرعت صوت شما از 320 متر بر ثانیه بیشتره.

 

همه این حرفهای وقت و بی وقت رو زدم نه واسه اینکه فیزیک رو به رخ بکشم، واسه این که بگم:

 

حتی اگر از قوانین نیوتن هم سر در نمیاری؛

 

               نسبیت عــام و خــاص هم بلد نیستی؛  

 

                       حتی اگر mgh     رو تا حالا محاسبه نکردی

 

باز هم می تونی به معنای واقعی واژه ی انتظار،

 

                           لحظه لحظه ات رو پر کنی از عطر بهار...

 

           




موضوع مطلب :
دوشنبه 92 تیر 3 :: 7:48 عصر ::  نویسنده : گمنام

میخواهم کمی از مردم کوفه برایتان بگویم. می شناسیدشان که...

وقتی برای امام حسین نامه نوشتند و پای نامه هاشان را با خونشان امضا کردند، می توانستی اشک شوق را که در چشم هایشان حلقه زده بود، ببینی....

عاشقانه منتظر امام "غایب"شان بودند...

در سرتاسر نامه هایشان واژه ی "العجل" هویدا بود...

در نامه هایشان نوشته بودند که بیا که در اینجا درخت های سرسبز و گلهای خوشبو منتظرند تا قدم هایت را بدرقه کنند. 

ولی خیلی نگذشت که انگار نامه هایشان یادشان رفت.

همان هایی که روزی "العجل" می گفتند و برای حضور و ظهور امامشان دست به دعا داشتند، در سپاه عمر سعد قرار گرفته بودند.

برخی هایشان حتی سنگی برداشته بودند به امید اینکه آن را به صورت امام بزنند.

همان امامی که خواستار تعجیل در دیدارش بودند.

آه....

raghs

همه ی این ها را گفتم که بگویم یادمان باشد که تاریخ تکرار می شود.

دیگر حالا انگار  رقصیدن دختران و پسران جلوی هزاران چشم حریص و هیز منعی ندارد...... دیگر انگار پخش موسیقی حرام با صدای بلند جزو مستحبات نیمه شعبان است .... خب میلاد امام زمان است دیگر..... باید شاد باشیم....

خدا کند کسانی که اینکار ها را می کنند، فقط ناآگاه باشند، مغرض نباشند. در پی مقصودی نباشند....

دلم برای امام زمان می سوزد که این شادی های همراه با ابتذال را به پای میلاد او می گذارند..... 

خواهرم......

برادرم.......

با توام.... با خودت... با تو که به خاطر میلاد امام زمان از خانه بیرون آمده ای و می رقصی و ترانه ی حرام پخش میکنی....

تو مگر نمی گویی که برای شادی امام زمان داری می رقصی؟؟؟؟

آیا امام زمان از اینکارت راضی است؟؟؟؟؟؟

آیا با رقصیدن جلوی چشم هزاران نامحرم، لبخند امام زمان را احساس میکنی؟؟؟؟

فکر نمی کنی که ممکن است تو هم مثل مردم کوفه بشوی و وقتی امامت آمد، با سنگی به پیشانی اش بزنی؟؟؟؟؟؟

اگر می خواهی برقصی و به قول خودت شاد باشی، این کار را به حساب میلاد امام زمان نزن....

.

.

.

و در پایان سخنی با امام زمان:

یک کلام

شرمنده ایم.....

 

 

 

 

منبع: رهبرعاشق




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 بهمن 17 :: 9:44 عصر ::  نویسنده : گمنام

"روی دفتر هردویشان بزرگ می نویسم :جمعه.

هردویشان برسرم فریاد می زنند.معلم به سمت میز من می آید

نگاهش رابه نگاهم گره می زند.یک گره کور که من هرچه تلاش می کنم،نمی توانم بازش کنم.

 معلم
می گوید:خودکار نو خریدی؟روی دفتر خودت امتحان کن.

کلاس غرق خنده می شود

قسمتی از گره کور نگاه راباز کرده ام. اما نمی دانم چرا گوشه سمت چپش باز نمی شود

معلم می گوید: بفرمایید بیرون...

 
حس می کنم دنیا بر سرم خراب شده.

گره کور باز می شود... از جایم بلند می شوم.

راهرو میان نیمکتها را طی میکنم.

نزدیک تخته سیاه می رسم.گچ رابر می دارم.وروی تمام فرمولهای شیمی،فیزیک واتحادهای ریاضی وتاریخهای ادبیات واشعار کی وکی وکی بزرگ می نویسم:

امروز جمعه است...کسی منتظر نیست؟...

بر می گردم وپشت سرم رانگاه می کنم!!!.

انگار خواب می بینم!!.کلاس غرق در اشک شده است وجمله خودم صدهابار جلو چشمانم رژه می رود.امروز جمعه است ...کسی منتظر نیست؟

معلم به سمت تخته می آید.همه اعداد وفرمولها وجملات را پاک می کند وبا خط درشت می نویسد:

درس امروز؛انتظار...!

وبچه ها کنارتاریخ دفترشان طوری که فقط خودشان ببینندمی نویسند: جمعه واو نیامد!

اما معلم گوشه ی تخته کنار تاریخ طوری که بچه ها ببینند می نویسد:

تاجمعه دگر انتظارها باقی است"




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 بهمن 17 :: 9:42 عصر ::  نویسنده : گمنام

بنام او که خالق یاس ونرگس است
یا رب المهدی بحق المهدی اشف صدر المهدی بظهور الحجت 

ای روح دعا سلام

 کاش می شد ...

که در این دیار غربت ومیان موج غمها به سکوت سرد وسنگین رخصت خاتمه می داد

 جمعه ما شاهد ابروی زیبای تو می شد دیده نا قابل ما فرش کیسوی تو می شد کاش می شد انتظار منتظر بپایان رسد وهوا میزبان یاسها و نسترنها خاک پای مهدی زهرا شود کاش می شد تو هم از انتظار خسته شوی و برای فرج دعا کنی کاش می شد...

                                     *****************                                  مهدی جان هزاران بهار وخزان گذشت ونیامدی سالهاست نگاهم پشت پنجره ای که متعلق به فرداست قاب گردیده وگرد وغبار هجران برآن سایه افکنده  عمری است که برای آمدنت بی قرارم. یابن الزهرا،ببین از فراقت سخت بارانیم  ببین ثانیه ها چگونه از هجر تو بغض کرده وبه هق هق افتاده اند آقا جان!حیف نیست ماه شب چهادره پشت ابرهای تیره وپاره پاره پنهان بماند،حیف نیست دیده را شوق وصا ل باشد ولی فروغ دیده نباشد بیا وقرار دل بیقرارم شو.بیا وصداقت آینه را به زلال آبی نگاهت پیوند بزن.بیا تا سر به دامانت بگذارم وعقده های چندین ساله ام را باز کنم تو که معنای سبز لحظه های... بیا تو که ترنم الطاف حق تعالی بیا. بیا که از هجرت چون اسپندی بر آتشم یوسف فاطمه!کی طنین دلنواز انا بقیه ا...تو از کعبه مقصود جانها را معطر می نماید .کی کعبه به خود می بالد وزمین بر قامت دلربایت طواف عشق می گزارد وجان در سعی وصفای نگاه تو محرم می شود ومناسک حج وقربان را بجای می آورد. برای آمدنت تمام دلهای عشاق دنیا را به ضریح چشمهای قشنگ وعباس گونه ات گره زده ایم ودر مراسم اعتکاف شبهای فراق برای گرفتن حاجتمان دست به دعا برداشته ایم. آقا جان برای آن لحظه که سبز پوش با پرچم یالثارات الحسین در انتهای افق غباری بپا می شود وتو با ذوالفقار حیدر وسوار بر اسب سفید قصه ها می آیی لحظه ها را بدست باد می سپارم. بگذار صادقانه بگویم که کهانسالترین آرزوی دلم آرزوی وصال توست!آرزویی که برای بدست آوردنش تمام کلافهای عمرم را به بازار معشوق فروشان برده ام وخودم را در جرگه خریداران یوسف زهرا(س) قرار داده ام. نازنینم!تو زیبا ترین دلیل برای شبهای قدر وشب زنده داریهای منی تو ضیاعین ودلیل امن یجیب منی . آقا جان! می خواهم برایت قصه بگویم . قصه سیب وگندم ومردی که سالهاست در میان مردم چشمم ایستاده،قصه خوشه خوشه انتظار وچشمانی که درو میکنند،قصه باران وسطرهایی که دلواپس پونه هاست،قصه اسب وخیال آمدن تو در باران،قصه هایی که مشق هر شب من است. کاش می شد واژه ها را شست وانتظارراتفسیر کرد ولی افسوس... میدانی مرز انتظار کجاست!؟آنجا که قطره اشک منتظری سدی از دلواپسی ساخته وقطره قطره انتظار را ذخیره می کند،آنجا که وجودش چون جرعه ای آب از تشنه ای رفع عطش می کند آنگاه که می فرماید اگر شیعیان ما مرا به اندازه قطره ای آب بخواهند هر لحظه ظهور من نزدیکتر می شد. حس می کنم نزدیکی آنقدر نزدیک که با آمدن یک نسیم تو را احساس کرد وبویید. خوب می دانم که آخر دل سنگ وطلسم نحس قصه را می شکنی وآنگاه زمان وصل وجان نثاری می رسد. پس بیا از پس کوچه های انتظار ،بیا که شعرهایم بی قافیه مانده اند،بیا که با آمدنت گم میشود در تبسم تو بغض چندین ساله ام،بیا که غزلهایم مضمون ندارند ومثنوی عشق نا تمام است. محبوبم!هر روز که میگذردبیشتر از قبل دلم برایت تنگ می شود. عشق تو سراسر وجودم را فرا گرفته و اگر دلم را بشکافی بر لوح آن نام تو هگ گردیده وکنون ای بهار عشق!می ترسم از خزان عمرترسم از ندیدن است بگو که تا خزان من آیا فرصت بهار دیدن است؟ یابن الزهرا!"لیت شعری أین استقرت بک النوی". کاش میدانستم که کجا وکی دلها به ظهور تو آرام خواهند گرفت. بنفسی أنت! به جانم سوگند که تا طلوع صبح صادق به انتظارت خواهم ماند ولحظه ها را با تمام سنگینی به دوش می کشم وسکوت ثانیه ها را به ازای فریاد زمان تحمل می کنم فقط برای رسیدن به لحظه با شکوه وصا لت. آقا جان! دروادی انتظار زمان را بنگر که چگونه از هجر تو همچون شمع ذره ذره آب می گردد. کی می آیی که قطره ها به دریا بپیوندند؟خیبر گشای فاطمه(س) کی می آیی؟ 

کی می آیی که کران تا بیکران دلم را برایت چراغانی کنم وچشمانم را فرش قدومت نمایم؟ 

بیا که بهار بی صبرانه مشتاق آمدن توست وقلبم جویبار اشکهایی که هرروز وشب برای فراق تو ریخته می شوند. یاس سفیدم!بیا که با ظهورت آیه"والنهار اذا تجلی" تأویل گردد. بیا که چشمه سار وجودم سخت خشکیده وفریاد العطش برآورده،بیا تا از نرگس چشمانت عطری برای سجاده ام بگیرم.بیا ومرا زائر شهر قاصدکها کن،بیا... دلم برای ورود هر عشقی غیر از عشق تو بن بست است ودیده ام جز برای فراق تو نمی بارد. بیا که هجر توآیه"ان عذابی لشدید" را تفسیر می نماید. آقا جان!بحق کوچه وچادر خاکی بیا،بیا که سید علی ماتنهاست وچاهی ندارد که غصه هایش را بااو در میان بگذارد.. بیا ورأس سبز شاپرکهایی باش که در جستجوی قبر یاس سرگردان کوچه های هاشمیند. ای پیدا ترین پنهان من! تا تو بیایی مروارید چشمانم رابرای سلامتیت صدقه می دهم وبرای آمدنت روزه سکوت می گیرم وبا جام وصال تو افطار می نمایم. نذر کرده ام که بیایی تا جان شیرین را فرش قدمها یت نمایم. پس بیا که نذر خود را ادا کنم. ای آفتاب عمر! تا تو بیایی انتظار را قاب میکنم وبر لوح دلم می کوبم. فریاد را حبس می کنم وبه سکوت اجازه حضور می دهم. در نبود تو جام تلخ فراق را سر می کشم وسر به دوش هجران می نهم وبرای آمدنت دعا می کنم. به امید آنروز هزار وصد وهفتادمین شمع را روشن می کنیم ومنتظرت می مانیم. به خدای کعبه می سپارمت وسبد سبد نرگس ویاس چشم براهی میکنم. کاش می شد که خدا اجازه ظهورت می داد

 التماس دعا یا صاحب الزمان...




موضوع مطلب :
پنج شنبه 91 آبان 25 :: 8:52 صبح ::  نویسنده : گمنام

گمشده

همه عالم سیه پوشند ! نمیدانی ؟، محرم شد !

سیاهت را به تن کن باز ،  آری  دل   محرم شد !

صدای سینه ی مردم   ،  درون  کوچه  می پیچد

صدای سنج و دمام است ،  می گوید   محرم شد

شکوه صوت مداحی   ، که از مسجد به گوش آید

صدای طبل و زنجیر است  ، میگوید   محرم شد

صدای حق حق ابری  ،  که  می گرید  برای  او

صدای شیون  باد  است ،  می گوید    محرم شد

پسر میپرسد : ای بابا ، چرا حالت پریشان است ؟

پدر با بغض می گوید : حسین جانم ، محرم شد

سیاهت  را  به  تن  کردی  که  بنمایی  عزا دارم

خوشا احوال شب را که همه رنگش محرم شد

خوشا احوال مردانی ، که سیراب از عطش رفتند

دو و هفتاد پروانه   ،   که رفتند و     محرم شد




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 آبان 1 :: 6:40 عصر ::  نویسنده : گمنام

گمشده




موضوع مطلب :
جمعه 91 مهر 28 :: 10:16 صبح ::  نویسنده : گمنام

سلام آقا جان

ســـلـام

آقا چی بگم چی بنویسم

دستم به قلم نمی رود

آق جان آقا جان

یک نگاه، فقط یک گوشه نگاهی

آقا چند ماهی هست که حالم روحی خراب هستش

آقا همه خسته شدن از رفتار من کمک کن

شب تا صبح بیدار بودم که شاید یک خبری بیاید

ولی حیف...

آقا جان دلبر من یک هفته یک جمعه رفت، ولی چقدر سخت گذشت

امیدوارم که هر چه سریعتر برگردی چون منتظرانت سخت در نتظار دیدار شما هستن

آقا من خودم رو منتظرانت نمیدونم و لی به حق خوبان یک نیم نگاهی به ما هم کن

آقا جان ببخش، ببخش

التماس دعا فرج

یامهدی.عج.

 

گمشده




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 مهر 24 :: 9:34 عصر ::  نویسنده : گمنام

گمشده

بنده ام بنده ولای توام

عاشق صحن باصفای توام

تو جوادی و من گدای توام

یا جوادالائمه ادرکنی

قامتم خم شده زبار بلا

حاجتم باشد از تو یا مولا

نجف وکاظمین وکرب وبلا

یا جوادالائمه ادرکنی

سائلم سائلم جوابم ده

تشنه جام وصلم آبم ده

چشم گریان،دل کبابم ده

یا جوادالائمه ادرکنی

ای تو را یار بی وفا کشته

با لب تشنه از جفا کشته

با چنان پاکی وصفا کشته

یا جوادالائمه ادرکنی

ای که اززهرخون شده جگرت

به تو جد ومادر وپدرت

من بیچاره را مران زدرت

یا جواد الائمه ادرکنی

 

یارب الجواد بحق الجواد اشف صدر الجواد بظهورالحجه

 




موضوع مطلب :
شنبه 91 مرداد 28 :: 10:49 صبح ::  نویسنده : گمنام

(امثال) همان هایی که نماز نمیخواندند و یک زمانی الله اکبر سر دادند و به نمازجمعه رفتند مدتی است خلاف عادت عقلا، به تکرار اشتباه خود می پردازند.

به بهانه ی مصیب زلزله آذربایجان،
آنان که راهپیمایی نرفته اند و نمی روند، روز قدس را تحریم می کنند.
آنان که عزاداری نمی کنند، سه روز عزای عمومی اعلام می کنند.
آنان که خمس و زکات نمی پردازند، زکات فطریه را تحریم می کنند. در مقام مرجعیت دینی قرار می گیرند و برای زکات فطریه محل مصرف تعیین می کنند.
هیچ نهاد دولتی را قبول ندارند و باید شخصا نسبت به کمک رسانی اقدام کنند.

جنابان از کجا به تناقض همدردی با زلزله زدگان و راهپیمایی روز قدس و همچنین منافات پرداختن فطریه و کمک به زلزله زدگان پی برده اند، شیطان یلهم!

هر عاقلی باید بداند: هیچ دشمنی عالما و عامدا به نفع انسان کاری انجام نمی دهد و سخنی نمی گوید.
یک عده که سنگ بی.بی.سی و امثالهم را بر سر میزنند بهتر از این نمی توانند باشند.

حضور جنابان یادآوری می کنم در هیچ زمانی از تاریخ ایران، به اصطلاح «روشنفکران» و به تعبیر شهید آوینی: «بُزمجه‌های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده» منشأ هیچ تحول مثبت و پرچمدار هیچ مبارزه ای نبوده اند.
هرجا قیام و دفاع و مبارزه ای بوده به رهبری مرجعیت دینی بوده است. و هیچ معاهده ی ننگینی وجود ندارد که به امضای مرجعیت دینی هشیار و مجاهد رسیده باشد.

کلام سیدشهیدان اهل قلم را مرور کنیم که نیکو گفت:
«که بودند آنان که حقیقت قدسی انقلاب اسلامی را در میدان‌های هشت سال دفاع مردانه ظهور بخشیدند و چه بود جز درد دین و عشق ولایت که آنان را می‌توان این همه استقامت بخشید؟... و اگر اینان نبودند، اکنون آیا چیزی از میراث انقلاب بر جای مانده بود که حالا آقایان میراث‌خوران خوش‌نشین دیار غرب و وابستگان داخلی استکبار و خود باختگان مرعوب مدینه فاوستی، رجّالگان و زُنّاربستگان دِیر «مایکل جکسون» و شیفتگان جزایر ناتورالیست‌ها و مدّاحان پروسترویکای مفلوک شوروی مفلوک‌تر و نوچه‌های کمربسته «بوش» قداره‌بند و بُزمجه‌های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده... بر سر تقسیم آن با ما که همه جان و مال و فرزندان و پدران و مادران خویش را به مسلخ عشق بردیم تا ولایت فقیه بماند، به جدال برخیزند؟ و کدام جدال؟ اگر این پهلوان پنبه‌های جُبّان فضای خالی میان سطور نشریاتِ نشخوارگر جویده‌های فرنگیان، اهل نبرد بودند که حداقل یکی از آنها را در طول این هشت سال و لااقل در یکی از خطوط آرام پشت جبهه می‌دیدیم... که ندیدیم.»

 

چند تصویر دم دستی از مطالب منتشره در روزهای اخیر را ببینید:

جماعت کفتارصفت، همواره در پی زخم زدن و نمک بر زخم پاشیدن بوده اند و حتی به مصیبت زدگان و زیرآوار زلزله ماندگان هم رحم نکردند.
تعبیرات قرآن در مورد منافقین را مرور کنیم ...

 

 




موضوع مطلب :
جمعه 91 مرداد 27 :: 5:15 عصر ::  نویسنده : گمنام

گمشده

 شوق دیدار می روی ....

 

تبسم در نگاهت پیداست ...

 

چه لذتی دارد این سفر

 

آنچنان غرق شور و هیجان شده ای ....

 

چه بی قرار وعده ی دیدار یار داری

 

به جاده ها دل می سپاری آن سان

 

آری ....

 

گویی به شوق دیدار یار می روی

 

که بگویی گرچه نیامدی این بار اما من آمدم

 

که بگویی

 

این جمعه هم گوش سپردم به ندایی که می گفت :

 

کاش که این فاصله را کم کنی                                ای یاد توام مونس جان ادرکنی
                                      

 من گمشده کعبه دور رهزن بسیار                           یاحضرت صاحب الزمان ادرکنی
 




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پیوندها
صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 26
کل بازدیدها: 119197



>