گمشده
یکشنبه 91 مرداد 29 :: 9:25 عصر :: نویسنده : گمنام بسم الله الرحمن الرحیم سیدی ! عید را تبریک ... آقاجان خجالت میکشم..... حتی از تبریک گفتن عید خجالت میکشم اخر غریبی ات را به رخم میکشد آقا قسمت میدهم واسطه باش تا خدا مانع ظهورت را بردارد.... خودم را می گویم... شرمنده ام که هنوز غافلم از غربت مولایم مهدی (عج) می دانم که دل نازنینت می خواست خود را در رحمت بی کران شب های قدر غرق کنم اما می دانم که خیلی گناهکارم و نتوانستم خوب توبه کنم می دانم که دل دریاییت می خواست برای آخرالزمان غربال شوم... اما... ای کاش برایت سربازی بودم و برایت جانبازی میکردم و شاهد ظهورت بودم نه مانع آن .... مولای من ، من حتی لیاقت ندارم نائب شما را از نزدیک ملاقات کنم چه رسد به این که... کاش حتی قاصدکی بودم که روی بام شانه های پر غرورش فرود می امدم و دوباره با دم مسیحایی او آسمانی میشدم یا کاش گنجشگکی بودم و در روی شاخسار به انتظار بوسه زدن بر نعلین های بهشتی اش نغمه خوانی میکردم و باز دوباره به سوی اسمان بی منتهای الله پر میکشیدم و پر میشدم از عطر خوش خداوندی اما مولا جان ، باز غربتت اتشم میزنت و وجودم را میسوزاند... بردار این مانع را... بردار تا مدیون این زیبا مردمان خداجو نباشم تا به خاطر گناهکاری چون من ، محروم نباشند از زیارت رویت. شرمنده ام ... می دانم که با تمام رو سیاهی ام برای بخششم دعا می کنی... اقای من ، می دانم که دل نازنینت نمی آید فاطمه نامی راهی دوزخ باشد می دانم که نامش را خیلی دوست داری و رویش حساسی باور کن مولای من ، از تک تک هجی های نام خود شرم دارم... :( نور نوشت : دلم یک دل سیر گریه می خواهد...
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها صفحات وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 120407
|
|