گمشده
دوشنبه 91 فروردین 21 :: 9:46 صبح :: نویسنده : گمنام دلم را با غمت انسی ست انگار، عادت کرده اند با هم، به غیر از هم نمیخواهند یاری را، چه گرم است جمعشان با هم. چه خوش باشد نباشد هیچ دردی غیر از درد هجرانت. چرا که مرحمش باشد نظر بر عمق چشمانت. فراقت کرده بی تابم. زبس که ناله سر کردم، مرا مردم رها کردند در بیت احزانم. تو که بودت حیاتی بود، نبودت گشته یک عادت؟ شاید ترک عادتش سخت و ممکن نیست به این راحت. مشو راضی به غیبت ها که ما را درد بسیارست. بیا آخر که ما را با ظهورت کار بسیار است. بیا؛ نامردمان گویند افسانه هستی و افسون. دروغان را تو رسوا کن که یاران گشته اند محزون. اگر گوید کسی با یک گل تنها، بهاری نیست. شکوفا شو، گل نرگس به تنهایی بهارانیست. بیا ای مهربان یارا غمت آخر کشد ما را. دگر بی صاحبی سخت است دنیا را. پ.ن:
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها صفحات وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 120377
|
|