چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم، نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، غروب ...
نه آقا! دیگه شعر را ادامه نمی دم! چون هنوز غروب نشده! هنوز هم نگاه ها به در هست! هنوز هم منتظر ظهورتون هستیم!
آقا امروز روز جمعه هست! همون روزی که ما را به مهمونی دعوت کردید! همون روزی که ما را راه دادید. آقا مگه پیامبر راستین ما (ص) نگفته اگه یک روز هم مونده باشه خدا آنقدر اون روز رو بلند می کند که شما بیاید! آقا الان نزدیک های غروب جمعه هست!
آقا اومدم شما را به جان مادرتون قسم بدم، آقا بیا! آقا بغض های ما نمی تونه مثل بغض علی (ع) تو چشمامون خار بشه! نمی تونیم با این رسوب های تو گلومون نفس بکشیم! آقا اگه امروز نیای دوباره به غم ما اضافه می شه ها، غریب تر میشیم!!
موضوع مطلب :