گمشده
جمعه 91 خرداد 5 :: 11:16 صبح :: نویسنده : گمنام بیا که آینه ی روزگار زنگاری ست بیا که زخم زبان های دوستان کاری ست به انتظار نشستن در این زمانه ی یأس برای منتظران چاره نیست ناچاری است به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است چه قاب ها و چه تندیس های زرینی گرفته ایم به نامت که کنج انباری است! نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم تمام سال اگر کارمان عزاداری است نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند که کار منتظرانت همیشه بیداری است به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو "چه جای دم زدن نافه های تاتاری است موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها صفحات وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 49
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 120404
|
|