گمشده
دوشنبه 91 خرداد 8 :: 11:58 عصر :: نویسنده : گمنام سلام آقا جان/ مولا جان هیچ گلابه ندارم من کی باشم گلایه داشته باشم. فقط یک خواهشی داشتم یک نگاه به من کن. آقا جان عمر جونم جوانی من فدات تو فقط شما از من راضی باش بستمه رضایت شما برای من مهم هستش آق یک نگاه. فقط یک نگاه موضوع مطلب : چگونه بگویم که بیایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شیخ بهاء الدین عاملی در یکی از کتاب های خود می نویسد : روزی زنی نزد قاضی شکایت کرد که پانصد مثقال طلا از شوهرم طلب دارم و او به من نمی دهد . قاضی شوهر را احضار کرد و او طلب خود را انکار نمود یا فراموش کرده بود . قاضی از زن پرسید : آیا بر گفته ی خود شاهدی داری ؟ زن گفت : آری ، آن دو مرد شاهدند . قاضی از گواهان پرسید : گواهی دهید زنی که مقابل شماست پانصد مثقال ار شوهرش که این مرد است طلب دارد و او نپرداخته است . گواهان گفتند : سزاست این زن نقاب مقابل صورت خود را عقب بزند تا ما لحظه ای وی را درست بشناسیم که او همان زن است ، تا آنگاه گواهی دهیم . چون این زن سخن را شنید بر خود لرزید و شوهرش فریاد برآورد شما چه گفتید ؟ برای پانصد مثقال طلا ، همسر من چهره اش را به شما نشان دهد ؟! هرگز! من پانصد مثقال خواهم داد و رضایت نمی دهم که چهره ی همسرم در حضور دو مرد بیگانه نمایان شود . چون زن آن جوانمردی و غیرت را از شوهر خود مشاهده کرد از شکایت خود چشم پوشید و آن مبلغ را به شوهر بخشید . چه خوب بود آن مرد باغیرت ، امروز جامعه ی ما را هم می دید که زنان نه برای پانصد مثقال طلا و نه حتی یک مثقال نقره ، چگونه رخ و ساق به همگان نشان می دهند و شوهران و پدران و برادرانشان نیز هم عقیده ی آنهایند و در کنارشان به رفتار آنان مباهات می کنند ! موضوع جنسیت نیست. چیزی فراتر از همه اینهاست و اون شرمندگی و پیمان شکنی ماست... موضوع مطلب : دوشنبه 91 خرداد 1 :: 6:36 عصر :: نویسنده : گمنام دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟ موضوع مطلب : جمعه 91 اردیبهشت 29 :: 12:24 عصر :: نویسنده : گمنام سلام اقاجونم الان به وبلاگ چند تا از دوستان سر زدم بیشتری ها نوشته بودند که دوست یا یار خوبی برای شما نبوده اند.این مرا تا چند ثانیه ای به فکر فروبرد.بعد چند دقیقه از خودم پرسیدم که ایا من دوست یا یار خوبی برای شما بوده ام یا نه حسابی ترسیدم .می گم نکنه من هم یار خوبی نباشم.می دونم اقاجون همه چیزرا میدانم میدونم هرچی خوبیه ازطرف شما بوده وهرچی بدیه از طرف من اقای خوبم کاشکی می شد باهام حرف بزنی وبگی کدوم اخلاق ورفتارم را دوست داری و کدام از انها را دوست نداری که ان ها را ازبین ببرم وفقط همان خصوصیاتی را که دوست داری تا ابد بگذارم بماند و ای کاش می شد تا ابد با شما باشم وجز عشق شما به هیچ عشق دیگری اهمیت ندهم. و ای کاش... موضوع مطلب : پنج شنبه 91 اردیبهشت 28 :: 4:17 عصر :: نویسنده : گمنام ترسم از اون روزیه که تو بیایی و من تو خاک باشم آقا... موضوع مطلب : چهارشنبه 91 اردیبهشت 27 :: 9:21 صبح :: نویسنده : گمنام سه حدیث امام علی علیهالسلام : کَم مِن شَهوَةِ ساعَةٍ أورَثَت حُزنا طَویلاً . چه بسا یک ساعت هَوسرانى که اندوهى طولانى به جاى مىگذارد! و باز می فرمایند: إیّاکُم وغَلَبَةَ الشَّهَواتِ عَلى قُلوبِکُم ؛ فَإِنَّ بِدایَتَها مَلَکَةٌ ، ونِهایَتَها هَلَکَةٌ . از غلبه کردن شهوت بر دلهایتان بپرهیزید؛ چرا که آغازش پادشاهى و پایانش تباهى است . و دوباره فرموده اند : أوَّلُ الشَّهوَةِ طَرَبٌ ، وآخِرُها عَطَبٌ . آغاز شهوت ، شادى و آخرش نابودى است ا گه یک ده هزارم رابطه های دوس دختری و دوس پسری نتیجه دهد عکسهای زیرین را باز به فکر کردنش می ارزه
موضوع مطلب : در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن زلف خود از روسری بیرون مریز در مسیر چشمها افسون مریز یاد کن از آتش روز معاد طره گیسو مده در دست باد خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین خواهر من این لباس تنگ چیست پوشش چسبان رنگارنگ چیست خواهرم اینقدر طنازی مکن با اصول شرع لجبازی مکن در امور خویش سر گردان مشو نو عروس چشم نامردان مشو
موضوع مطلب : دوشنبه 91 اردیبهشت 25 :: 6:28 عصر :: نویسنده : گمنام به چشمانت که خیره میشوم، برق چشمانت راهنمای راهم میشوند و اوج را نشانم می دهند. انگار همیشه بدون اینکه در شیار های ذهنم باشی،مرا زیر نظر داری! چند وقتی می شد که سرم تا ته در کیسه دنیا بود و تو و همسنگری هایت کمرنگ شده بودید در یادم.! تا اینکه امروز بعد از بغض آسمان و بارش اشک هایش دل من لرزید لرزید از این نگاه قاب گرفته! لرزید و مثل آسمان شروع به شیون و زاری کرد آنقدر زیاد که بی رمق شد. حال دوباره آرام گرفته و زل زده است به آسمان! هوایی شده دوباره این دل! هوایی تو ... هوایی سنگر ها... هوایی طلاییه... هوایی.... هوایی آقا.... . رنگین کمان هم در آمده است اما.. هوای این دل هنوز بارانیست . باز هم این جمعه در پیش هست . و انتظار هنوز ادامه دارد. . آخر درد این دل من به که گویم؟
موضوع مطلب : چهارشنبه 91 اردیبهشت 20 :: 10:37 صبح :: نویسنده : گمنام
ممکن نیست کسی به جستجوی حقیقی آن حضرت برآید و منتظرانه در راه مورد رضایت او قدم بردارد و سرانجام به همه مقصود خویش یا مقداری از آن دست نیابد.
ما منتظر تو نیستیم آقاجان. امـا هـمه انتـظار داریـم از تـو سید کریم پینه دوز در گوشه ای از بازار تهران به پینه دوزی و پاره دوزی مشغول بود و از این را امرار معاش می کرد. نامش کریم و شهرتش محمودی و چون از سادات بود، او را سید کریم می گفتند. بزرگمردی که از راه توسلات مدام در هر صبح و شام به ساحت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به مقامی بار یافته بود که امام زمان (عج) به طور هفتگی برای او وعده دیدار، قرار داده بود. امام زمان روحی فداه به مغازه او تشریف آورده بود و در کنار سید کریم نشسته بود. سید کریم نیز در حالی که در حل گفت و گو با آن حضرت بود. در حین گفت و گو حضرت به او فرمودند:«سید کریم! آیا کفش مرا هم تعمیر می کنی؟» و او بلافاصله از روی صداقت گفته بود:« آقاجان! با کمال منت به چشم! اما چون قول داده ام، ابتدا باید این کفش را بدوزم» دقایقی دیگر حضرت فرمودند: « آیا کفش ما را هم می دوزی؟» و سید بلافاصله گفت: منت دارم! اما پس از این کفش. بار دیگر حضرت تقاضای خود را تکرار فرمودند و سید کریم دیگر طاقت نیاورده بود. برخاسته بود و مولا را در آغوش گرفته و پیشانی اش را بوسیده و گفت بود: من غلام و نوکر و خاک پای شمایم، این همه مرا امتحان نکنید! اگر یکبار دیگر تقاضای خود را بفرمایید و مرا شرمنده خود کنید، من هم مردم کوچه و بازار را خبردار می کنم که شما در مغازه من هستید. و آنگاه حضرت او را دلداری داده و عمل او را در تعهد به قول و پیمان، تایید فرمودند. پی نوشت: - به نقل از حضرت استاد شیخ کاظم صدیقی.
موضوع مطلب : دوشنبه 91 اردیبهشت 18 :: 5:41 عصر :: نویسنده : گمنام ...یأیُّهَا العَزِیزُ مَسَّنَا وَ أهلَنَا الضُرُّ وَ جِئنَا بِبِضاعَتهٍ مُّزجاهٍ فَأَوفِ لَنَا الکَیلَ وَ تَصَدَّق عَلَینَا إِنَّ اللهَ یَجزِی المُتَصَدِّقین. این آیه بد جوری ذهنم رو مشغول کرده. ورد زبونم شده. اولین باری که شنیدمش تو جلسه مداحی بود. سید مهدی میرداماد هر موقع می خواد مداحی کنه اول با این آیه شروع می کنه. افتادم دنبالش ببینم این چیه. چه دعاییه. معنیش چیه. تو قرآن اومده که. برادران یوسف وقتی پیش حضرت یوسف رفتند این رو گفتند: «...ای عزیز ما با همه اهل بیت خود به فقر و قحطی و بیچارگی گرفتار شدیم و با متاعی ناچیز و بی قدر حضور تو آمدیم محبّت فرما و بر قدر احسانت نسبت به ما بیفزا و از ما به صدقه دستگیری کن که خدا صدقه بخشندگان را پاداش نیکو می دهد.» ای یوسف زهرا، ما هم به فقر و قحطی محبتت گرفتار شدیم و با دستان تهی و کوله باری از گناه نزد تو آمدیم، در پیشگاه خداوند ما را مورد لطفت قرار ده، و از ما با شفاعتت دستگیری کن.
موضوع مطلب : آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها صفحات وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 36
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 120391
|
|