سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گمشده
پنج شنبه 91 شهریور 16 :: 9:21 صبح ::  نویسنده : گمنام

خودم را گم می کنم وقتی که دارم دور چشم های تو طواف می کنم....وقتی که دارم زیر سایه ات نماز می خوانم....خودم را گم می کنم وقتی بغض هایم را رها می کنم....وقتی که اشک هارا صدا می زنم....خودم را گم می کنم وقتی تو هستی...خودم را گم می کنم وقتی تو نیستی.....

 

من تا این بغض ها را دارم خواب ندارم...من تا درد این فاصله ها را دارم خوراک ندارم....من تا یک فضای بهشتی کنار تو را ندارم تمام گوشه نشینی های دنیا را دوست دارم....من تا یک لبخند از لبهای تو نبینم تمام دنیا را بغض می بینم...هر چند بی تو بغض هم می میرد....

 

من شکسته می شوم وقتی که تو نیستی...من می لرزد دلم وقتی که باد بر تو سجده می کند...وقتی که ابر بر تو می بارد....وقتی که ماه روی اشک هایت درست روی گونه هایت منعکس می شود....من دلم می لرزد فقط باید تو مراقبش باشی.....

 

راستش را بخواهی نمی دانم چه می خواهم بگویم این حرف ها را به پای دلتنگی بگذار....تو می دانی وقتی که نیستی من روزی هزار بار می میرم....تو می دانی وقتی که نیستی دامن خاطره ها را با چنگ می گیرم......تو نمی دانی وقتی که نیستی مدام..........این را در گوشت می گویم...مدام....

 

تو آرام باش جان من پیشکشت.........فقط تو آرام باش......

 

 

 

 

 

منبع: نگاه برای تو




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 شهریور 12 :: 2:0 عصر ::  نویسنده : گمنام

 گمشده

تنگ است دلم بیا کنار دل زارم

 

تنگ است دلم گهی گذر کن ز مزارم

 

من خسته و تنها همه جانم شده دریا

 

تنگ است دلم بیا به دریای خیالم

 

بی تو همه جا ابری و ماتم زده و سرد

 

بی تو همه کس غریبه دشمن همه نامرد

 

ای با تو تمامی وجودم شده بی درد

 

تنگ است دلم تویی تمنای وصالم

 

شاعر : مجتبی ابوترابی

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 شهریور 7 :: 11:1 صبح ::  نویسنده : گمنام

گمشده

 

                                                                  واالله لاافارق المهدی

                                                         به خدا امامم را تنها نخواهم گذاشت




موضوع مطلب :
یکشنبه 91 مرداد 29 :: 9:25 عصر ::  نویسنده : گمنام

بسم الله الرحمن الرحیم

سیدی !

عید را تبریک ... آقاجان خجالت میکشم.....

حتی از تبریک گفتن عید خجالت میکشم اخر غریبی ات را به رخم میکشد

آقا قسمت میدهم واسطه باش تا خدا مانع ظهورت را بردارد.... خودم را می گویم...

شرمنده ام که هنوز غافلم از غربت مولایم مهدی (عج)

می دانم که دل نازنینت می خواست خود را در رحمت بی کران شب های قدر غرق کنم

اما می دانم که خیلی گناهکارم و نتوانستم خوب توبه کنم

می دانم که دل دریاییت می خواست برای آخرالزمان غربال شوم...

اما...

ای کاش برایت سربازی بودم و برایت جانبازی میکردم و شاهد ظهورت بودم نه مانع آن ....

مولای من ،

من حتی لیاقت ندارم نائب شما را از نزدیک ملاقات کنم چه رسد به این که...

کاش حتی قاصدکی بودم که روی بام شانه های پر غرورش فرود می امدم

و دوباره با دم مسیحایی او آسمانی میشدم

یا کاش گنجشگکی بودم و در روی شاخسار به انتظار بوسه زدن بر نعلین های بهشتی اش

نغمه خوانی میکردم و باز دوباره به سوی اسمان بی منتهای الله پر میکشیدم

و پر میشدم از عطر خوش خداوندی

اما مولا جان ،

باز غربتت اتشم میزنت و وجودم را میسوزاند... بردار این مانع را...

بردار تا مدیون این زیبا مردمان خداجو نباشم

تا به خاطر گناهکاری چون من ، محروم نباشند از زیارت رویت.

شرمنده ام ...

می دانم که با تمام رو سیاهی ام برای بخششم دعا می کنی...

اقای من ،

می دانم که دل نازنینت نمی آید فاطمه نامی راهی دوزخ باشد

می دانم که نامش را خیلی دوست داری و رویش حساسی

باور کن مولای من ، از تک تک هجی های نام خود شرم دارم... :(

نور نوشت : دلم یک دل سیر گریه می خواهد...

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 مرداد 18 :: 11:7 صبح ::  نویسنده : گمنام

این روزها دلم سخت می گیرد...

دلم از قلب های یخی می گیرد

از احساس پوچی که اسمش را می گذارند:

"عشق"

اما خدا خودش خوب می داند

که امیدم تنها به اوست

و به منجی بشریت

که همانا ظهورش بسیار نزدیک است...

خدایا

من از تنهایی هایم فرار کرده ام

و به تو پناه آورده ام

دلم را تنها به دست خودت می سپارم

مواظبش باش

تا در دروغ های کس دیگری گم نشود..

 




موضوع مطلب :
سه شنبه 91 مرداد 17 :: 1:49 عصر ::  نویسنده : گمنام

آمده ام به کوی تو گر تو کنی نگاه من
ناز خرج ز روی تو گر تو دهی شفای من
لیالی قدر در انتظارند تا فانوس عشق و عاشقی را بنوازند. معشوقه دل عطر شفا و رحمت را می گستراند، دلبری می کند تا تو را که عاشقی و مجنون، ناز او را بخری
ای الهه ناز! با همه نیاز، به درگاه تو آمده ام تا قلم عفو بر در دریای گناهانم بکشی که که با دیدگانی پاک به زیارت آقا حجة بن الحسن (عج) برسم




موضوع مطلب :
دوشنبه 91 مرداد 9 :: 11:12 صبح ::  نویسنده : گمنام

بر سنگ قبر شهیدی نوشته بود:

«اینجا خانه شهیدی است که به انتظار قیام مولایش آرام گرفته است.»


جملهء عجیبی ست.

آخر عاشق اگر عاشق باشد، به وصال می رسد، مگر اینکه محب و دوستداری بیش نباشد.


نام آن شهید مهندس مصطفی ابراهیمی مجد بود. پیگیر شدم تا کمی بیشتر بشناسمش. وصیتنامه اش پر بود از جمله هایی عجیب و پرمعنا: «بگذارید بعد از مرگم بدانند همانطور که اساتید بزرگمان می گفتند: نوکر محال است صاحبش را نبیند من نیز صاحبم را، محبوبم را دیدار کردم اما افسوس که تا این لحظه که این وصیت را می نویسم دیدار مجدد او نصیبم نگشت. بدانید که امام زمانمان حی و حاضر است و او پشتیبان همه شیعیان می باشد از یاد او غافل نگردید دیگر در این مورد گریه مجالم نمی دهد بیشتر بنویسم و تا این زمان دیدار او را برای هیچ کس نگفته ام مبادا که ریا شود و فقط که دیگر می گویم که از آن دیدار به بعد چون دیگر تا این لحظه او را ندیده ام تمام جگرم سوخته است، و اکنون به جبهه می روم تا پیروزی اسلام را نزدیک سازم و راه را جهت ظهور آن حضرتش باز سازم و امیدوارم که حکومت آن حضرت را در زمان حیاتم ببینم (و ان حال بینی و بینه الموت) و خدایا اگر مرگ بین من و او حائل شد مرا از قبر خارج ساز هنگامیکه ظهور آن حضرت انجام گرفت در حالیکه کفن بر تن دارم و...»


خداوند! در ظهور حضرتش تعجیل فرما؛ مرا نیز زنده بدار که در رکاب حضرتش باشم و تحت زعامت و فدایی وجود مبارکش شوم.


براستی، آیا مرگ میان من و ظهور حضرتش حائل می گردد؟ و آیا ممکن است که نباشم و او بیاید؟ اما ...

اما آخر مرگ نیز حقیقت است و نمیتوان از این تقدیر الهی گذشت.


خدای من! چگونه آرام گیرم که دادگرت زمین را پر از عدل و داد نماید و من از منتقمت جدا و در گوشهء عزلت رهایم؟؟؟ و بازماندگانمان برایمان افسوس خورند که ای کاش بودند و می دیدند که سرانجام جهان چه زیبا سرانجامی گردید و نیستند تا ببیند به حقیقت پیوست آنچه پروردگارمان وعده داده بود.

براستی شنیده ام که هر کس چهل صبح دعای عهد بخواند و بمیرد قبل از ظهور حجتت، زنده اش می کنی و از یاوران حضرتش می گردانی. چه می شود که مرا نیز...

«خارج کن مرا از قبر، درحالی که کفن به کمر بسته ام و تیغ از نیام برکشیده ام و نیزه برافراشته ام و لبیک گویان ندای دعوتش را، در میان شهرنشین‌ها و بادیه‌نشین‌ها اجابت می‌کنم.»


پ.ن:

چون عود نبود چوب بید آوردم                        روی سیه و موی سپید آوردم
گفتی تو به من که ناامیدی کفر است              بر قول تو رفتم و امید آوردم

گمشده

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 تیر 28 :: 10:4 صبح ::  نویسنده : گمنام

دل آشوب دارم....

دلواپسم انگار این روزها...

دلواپی آمدنش...

که جانم فدای قدومش باد...

دلواپس او که آوای نامش ضربان قلبم را تند می کند....

دلواپس او که خواهد امد...

هر چند خسی چون من نباشد و خاک راهش شده است....

دلواپس اویم....

این روزها روزهای عجیبیست.......

چند روزیست صدای پای ظهور را می شود شنید...

و عطر وگرمایش را از پس پرده می توان احساس کرد.....

اما......

اما هر چه به خود می نگرم....

نه بالی برای پرواز می بینم و نه جانی برای قربانی..

چند روزیست فهمیدم به جُوی نمی ارزم برای آقا....

چند روزیست دل آشوب و انگار آسمان دلم ابریست...

خدایا......

چه کنم از بیچارگی و تنگدستی.....

و چه کنم از ناچیزی و حقارتم....

خدایا....

اگر بیاید چه کنم که نه یارای دیدنش را دارم ونه دل شیدا شده ام در سینه می ماند...

محبوب می آید و دستانم خالیست....

خدایا....

یک عمر دلواپسی آمدنش بودم و حالا...؟..

چند روزیست زمزمه ی لبهایم....

و اهنگ اشک هایم این است:

چه خوش است حال مرغی،که قفس ندیده باشد

چه نکوترآن که مرغی،زقفس پریده باشد

پرو بال ما شکستند ودر قفس گشودند

چه رها چه بسته مرغی،که پرش شکسته باشد

اللهم عجل لولیک الفرج

 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 91 تیر 21 :: 2:13 عصر ::  نویسنده : گمنام

گمشده

چه حس قشنگیه سر سجاده بشینی و با معبودت یه گپ خودمونی داشته باشی...

ازش تشکر کنی که دستت هنوز تو دستشه... که دستتو هنوز رها نکرده...

چه حس قشنگیه دونه های تسبیح رو یکی یکی رد کنی و بگی... یا الله یا الله یا الله

چه حس قشنگیه وقتی صداش می زنی ، خیالت راحته که صداتو می شنوه...

خیالت راحته که جوابتو می ده... میگه جانم! بنده ی من...

چه حس قشنگیه وقتی صبح چشاتو واز می کنی بهش سلام کنی...

بگی خداجونم سلام... ممنون که خواستی دوباره باشم...

چه حس قشنگیه وقتی می خوای چشاتو ببندی بهش بگی ممنون که امروز بودم...

چه حس قشنگیه وقتی داری راه می ری دستت تو دستش باشه...

و پا به پاش بری که گم نشی...

چه حس قشنگیه وقتی بی چون و چرا تسلیمش بشی...

هرچی بگه بگی چَشم...

___ ___ ___

پ ن : خداجونم ممنون که همیشه هوامو داشتی حتی وقتایی که فراموشت کرده بودم...

منبع:تسبیح واژه ها




موضوع مطلب :
جمعه 91 تیر 16 :: 1:25 عصر ::  نویسنده : گمنام

گمشده

پرواز کن دلم....پرواز کن تا ارتفاع یک پرچم سبز....پرواز کن تا روی شانه های یک آسمان سبز....پرواز کن تا شکارت کند امشب یک نگاه سبز.....

پرواز کن دلم... اینجا جایی برای قدم زدن نیست.....اینجا جایی برای دویدن نیست....پرواز کن دلم تا له نشدی زیر آوار این جشن های مردد....زیر بار این شیرینی های تلخ....پرواز کن تا دلی نشکنی امشب...پرواز کن تا اشکی روی چشمی ننشانی امشب....

هرچند سر گردانی دل من....ولی تو راهی شو خودش نشانه هایی می دهد....هر کجا نوری بود دستی بزن...هر کجا نسیمی بود پلکی بزن....هر کجا دیدی بوی عطری آمد صلواتی بفرست....

تو شاید امشب در کوچه پس کوچه های مدینه....یا در بیابان های داغ کربلا....نمی دانم یا گوشه ای از کناره های فرات.....مردی را ببینی که منتظر است.....تو پرواز کن شاید مردی را ببینی که روز تولدش را کنار نخل های کوفه برای گرسنگان خرما می چیند.....

تو امشب را ...فقط یک امشب را پرواز کن من قول می دهم همین که روی زمین نباشی دلت به نگاهی نورانی گره می خورد....من قول می دهم همین که روی زمین نباشی خدا هم تو را نشانه می دهد.....تو فقط پرواز کن دل من...نکند روی زمین تیری سرگردان شکارت کند.....نکند خونت هدر رود.....

امشب شک ندارم این حرف هایم کار دستم می دهد....می خواهم بروم ....می خواهم بروم برای امامم صدقه دهم...شاید قلب صبورش امشب کمتر بشکند.....می خواهم بروم هر چه شمع دارم به دستش برسانم...شاید شمع های تولدش بقیع را روشن کنند....

نفس نفس نزن دل من....پرواز کن ...فقط پرواز کن ...خواهش میکنم......

 




موضوع مطلب :
<   1   2   3   4   5   >>   >   
آرشیو وبلاگ
پیوندهای روزانه
پیوندها
صفحات وبلاگ
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 118674



>